◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

رمان هایی که برای دانلود گذاشتم خیلی تعریفشونو شنیدم......من رمان های با پایان خوش رو میذارم پس با خیال راحت دانلود کنید

نظر هم فراموش نشه که اگه بشه دلخور میشم دیگه رمان نمیذارم واستون.....

شوخی کردم ولی نظر بذارین........


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:رمان,پایان خوش,دانلود,وبلاگ,نظر, :: 22:55 :: توسط : m-sh

یه روز با پسمل عموهام و دخی عموهام و دخی عمه جمع بودیم داشتیم حرف می زدیم.......

تازه صحبتمون گل انداخته بود که.......

یهو دخی عمه جیغ زد:داداشم نیست......

گفتیم تو خونست بابا.......

دوباره یه جیغ بنفش کشید که نه تو خونه نیست(ما تو کوچه بودیم.....همون کوچه که صدسالی یه بار عبور و مرور داره......)

حالا ما گفتیم عمه نگران میشه.........هیچی دیگه......

دوتا گروه شدیم راه افتادیم تو کوچه های اطراف دنبالش بگردیم.......

یه ربع گشتیم نبود........خسته از دویدن زیاد برگشتیم خونه که به عمه خانوم خبر گم شدن پسملشو بدیم که یهو........

پسمل عمه رو تو حیاط خونه دیدیم........

با غضب به دخی عمه نگاه کردیم.........

گفت:منم الان دیدمش......

نگاهمون ادامه داشت که دوباره گفت:منم با شماها بودم........

بی خیال دخی عمه و پسمل عمه شدیم......

وقتی فک و فامیل فهمیدن قیافه ها......

من و بر و بچ که دنبال پسمل عمه گشتیم..........:ا

فک و فامیل.........:)))))))))))))))

دخی عمه..........:)))))))))))

پسمل عمه............:)))))))))))))

یعنی من هنوزم به الکی بودن حرف دخی عمه مشکوکم........

فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...


خیلی ها بهم میگن نگام یه جذبه خاصی داره که اگه عصبی بشی آدم از جذبه نگاهت می

ترسه......حرفشونو ابدا قبول نداشتم ولی یه اتفاقی افتاد که باورم شد.........

وسطای امتحانات ترم دو بود.....همونطور که گفتم با دوستم میریم و میایم منتها تو امتحانات بابای من به

اصرار خودم میومد می بردمون و می آوردمون......

تو ماشین نشسته بودیم و حرف می زدیم .......

یهو دوستم گفت:زمان امتحانا خیلی بیخوده.....(آخه امتحانامون 10 صبح شروع میشد و این می خواست 8

صبح باشه)آدم خسته میشه......

من که بعضی از درسامو به خاطر مهمون و یه سری مشکلات آخراشو صبح می خوندم یه نگاه عصبی

بهش انداختم که بیچاره به دو ثانیه نکشید گفت:ببخشید.......

یعنی من مرده بودم از خنده........

یعنی جذبه تا این حد؟ایول خودم.....

بابامم پشت فرمون ماشین می خندید........خود زری هم غش کرده بود از خنده......

از اون به بعد رو پسرای فامیل امتحان می کنم......تا می خوان چیزی بگن یکی از اون نگاها رو به سمتشون

پرت می کنم که بیچاره حرفش در نطفه خفه میشه.........

من اون موقع که نگام جواب داده..........:))))))))))))

اونی که از نگام ترسیده.............:ا

نگاهم............:))))))))))))

زری دوستم...........:ا

نظر بچه های فامیل:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظر زری:دوسته من دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...


با دخی عمو و دخی عمه و پسر عموهام نشسته بودیم فیلم ملک سلیمانو با کامپیوتر میدیدیم.......این صحنه هست از ما بهترون(شیاطین و جن ها) حمله می کنن.......وسط این صحنه نگام به دخی عمو افتاد......دستش تا مچ تو دهنش بود زل زده بود به مانیتور........یه ذره نیگاش کردم دیدم نه تو بهر فیلمه.....بچه هارو آروم متوجه اش کردم......یهو تو یه صحنه حساس همه با هم گفتیم:پخخخخخخخخخخخ

بیچاره دخی عمو چسبید به سقف اتاق......

با وحشت ما رو نگاه می کرد.....

من:دست اضافه می خوای ما داریما..........

من و بروبچ.......:)))))))))))

دخی عمو.........:ا

ملک سلیمان........:))))))))))))

کامپیوتر......:)))))))

نظر دخی عمو:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:ملک سلیمان,دانلود آهنگ,علیضا طلیسچی,قرار نبود,نظر,فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟,طنز,فیلم, :: 23:43 :: توسط : m-sh

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 856
بازدید دیروز : 233
بازدید هفته : 1878
بازدید ماه : 6091
بازدید کل : 252646
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه